قائم مقام
سیدمحمدمهدی شهرستانی
به نام خدا؛ خدایی که لطف و کرم و رحمتش روز افزون است و بخشش و بزرگیاش مستدام. هر چه ما غافلتر میشویم، او بیشتر ما را یاد میکند و هر چه ما از او دور میشویم، او نزدیکتر میگردد و هر چه ما در گرداب گمراهی فرو میرویم، دست یاریاش را به سوی ما درازتر میگرداند و در کمال بهت و حیرت و ناباوری، تمام زشتیهای ما را به زیبایی بدل میسازد و بدیهای ما را به نیکی سزا میدهد و این آبرو بر باد رفتگان سر در گریبان را بر قلههای عزت و مجد و عظمت مینشاند. وه چه شورانگیز خدایی که در خوبی و لطف و مهربانی، نه مادر، که به خود می ماند و بس.
حال در این هزارهی سوم میلاد یا یکی از هزاران هزار دورهی رفته بر باد و مانده در یاد، خداوند جلوهای دیگر نموده و نظری دیگر بر این کرهی خاکی افکنده تا در عصری که موسوم به عصر ارتباطات است، دلها به هم نزدیکتر و راه رسیدن به او هموارتر شود و با همدلی و همسویی بشریت، چار سوی جهان را یکی گرداند و مشارق و مغارب زمین و آسمان و کهکشان را متصل نماید و سیاحت غرب و موعود شرق را نمایان سازد و حکومت را به دست صالحان سپارد.
با دلی پر از امید، به انتظار آن روز مینشینیم و برای دیدن افق سعادت و خوشبختی، به نظاره میایستیم و با عزمی جزم و ارادهای راسخ، به سوی خورشید هدایت قدم بر میداریم و آنچه در توان داریم – و هیچ نداریم – در طبق اخلاص میگذاریم و با همگنان و همنوعان خود به شراکت میسپاریم تا لطف و رحمت و برکت خداوند، شامل همگان گردد و در این سرای نیاز، بینیازمان سازد.
آنچه در این مجموعه تقدیم میگردد، حاصل کار دوستانی است که از حوزه و دانشگاه گرد آمدهاند تا به لطف و عنایت ساقی حوض کوثر، حوزهای مجازی بنا کنند و مجمعی حقیقی از عاشقان و محبان گردآورند و در حد توان خود، آنچه را که مورد نیاز و درخواست علاقهمندان به علوم اهل بیت است، در اختیار دیگر دوستان قرار دهند تا شاید مولا نظری افکند و همگان را از شرابا طهورا و کاسا دهاقا سیراب گرداند.
به قول حافظ، آمده ایم تخمی بکاریم و درخت دوستی برآریم. از یاران نیز چشم یاری داریم. گر غلط بود آنچه میپنداریم و میانگاریم، تذکری دهید تا به حکم فَإِنَّ الذِّکْرَىٰ تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ، هر آنچه صلاح است همان نگاشته شود و نون و القلم به آنچه ما تشتهون است، یسطرون گردد.
معرفی حوزه علمیه
نون و القلم و ما یسطرون
چه دل انگیز است روز ورود به حوزه، روز کثرت در وحدت، روز گرد آمدن همهی دلها در نقطهای واحد، همهی دلهایی که به یاد مهدیاند و خود را عاشق اهل بیت میدانند. چه فرق میکند که از کجا آمدهاند و چکاره بودهاند و تا چه حد میدانند و به چه زبانی سخن میگویند. مهم، دعای پگاه است و قبولی درگاه. و اینان قبول شدهاند، اما قبول در امتحان ورود، نه در سیر سلوک و صعود، که تا رسیدن بدانجا، هزار راه نرفته است و هزار نکتهی ناگفته.
پس از آن، این وحدت بیسامان، به کثرتی دیگر میانجامد و هر یک به سویی روان؛ در مدرسهای جدا و حجرهای جدا و کلاسی جدا؛ آن هم نه به میل، که به ارادهی مولا. هنوز خود را نیافتهاند و در گیجی و مستی این کثرت و وحدتها، سر در گریبان دارند و به آنچه بر سرشان آمده و خواهد آمد میاندیشند که بانگی میآید و سروشی غیبی صدا میزند که بخوان. اما نه؛ خواندن و گفتن زمانی دیگر است و پس از بعثت نفس و آغاز رسالت. اکنون فقط بدان. چه بدانم؟ آنچه استاد میخواند و شهد و شربت وجودش را بر تو میچشاند. گوش جان بدو بسپار، حتی اگر نشنوی؛ و آنچه میشونی باور کن، هر چند باورش سخت باشد؛ و باورهایت را درونی ساز، هر چند نپذیرد و ناپاک باشد؛ و درونت را پاک ساز، اگر چه سهل و ممتنع نماید. حال از آن شرابا طهورای دانستههایت، هر آنچه میتوانی در این کاسا دهاقای درون ریز و به دانش خود عمل کن و عملت را به سرانجام رسان و انجام و سرانجام هر کاری را برای خالق گردان و در کسب رضای خالق، هیچ مخلوقی را مرنجان، نه به دست و نه به کار و نه زبان.
این لب کلام بود برای اولو الالباب، برای رسیدن به آب و پریدن از سراب، خواه دانشجو باشد و خواه از طلاب، چه شیب باشد و چه شباب، اهل قرآن و حدیث و کتاب یا که دردی فروش و مست شراب، هم غزل خوان محفل عشاق، هم نوازندهی چنگ و چغان و رباب.
اگر بگذریم از این ترهات و لاطائلات شبانه که از نفس عنود سرچشمه میگیرد و بر قلم جاری میگردد و خود نیز بر نامفهوم بودنش معترفم و در عمل بدان عاجز، باید گفت که از همان ابتدای ورود به حوزه، باید هم حجره و هم اتاقی – هر چند باب میل نباشد – برای خود یافت تا رسم همزیستی در این سرای نیستی را فرا گرفت و روش همسویی و همکاری و هماهنگی با جهان هستی را آموخت. افزون بر این، نیاز به یک همراه دیگر است که سخن یکدیگر را بفهمند و حامی و هارون همدگر باشند و در این همراهی و همدلی و همزبانی، لکنت و اغلاق از زبان بگشایند و عقده و گره از کار و قلب و درون باز کنند و به عنوان هم بحث و هم مباحثه، هر بار درس استاد را برای یکدیگر باز خوانند و اشکالات را مرتفع نمایند و آموختههای خود را درونی سازند و بر لوح محفوظات خود، نقش و نگاری جدید و زیبا حکاکی کنند.
دروس نیز از ادبیات شروع میگردد تا به ادب ختم شود و با خواندن صرف که پیرامون کلمه سخن میگوید و نحو که نحوهی جمله بندی را میآموزد و معانی و بیان و بدیع که هنر شیوا گفتن و زیبا سرودن را آموزش میدهد و علم منطق که فکر و اندیشه را استوار میسازد، این دورهی سه ساله به پایان میرسد. پس از آن، نوبت یادگیری احکام شریعت و فقه و دیانت است، البته نه به کمال و با دلیل و استدلال، بلکه همچون برچیدن گوهر فتال است و لعلی از لعال و لمعهای از انوار. کمکی هم به فتح کاف، از اصول فقه نداف کمک گرفته میشود و مباحثی اندک از آن مطرح میگردد تا ذهن طالب با حلاجی مطالب آشنا شود و روش فهم اصولی و به اصول راه رفتن را بیاموزد. این نیز سه سال طول میکشد.
کم کمک قیل و قال ها شروع میشود و غلغلهای شهر دانش را فرا میگیرد و نمک طعام افزون میگردد و شهد و شیرینی دروس پیشین را نمایان میسازد. رهیافتگان به این دورهی چهار ساله، به یاری رسایل شیخ انصاری، اصول فقاهت را بیشتر میآموزند و با کسب دانش از مکاسب او، در تحصیل دنیای حلال و رفتن به سوی بهشت بیمثال، فقیهتر و فهیمتر میشوند. مدتی نیز با کفایهی آخوند خراسانی سر و کله میزنند تا کفایت خود را به اثبات برسانند که اگر چنین گردد و سر نشکند و فکر و زبان و قلب و قلم به بیراهه نرود، وارد درس خارج میشوند. دروس رجال و درایه برای تشخیص حدیث سره از ناسره، به همراه حکمت و فلسفه در همین دوره آموزش داده میشود.
و اما خارج؛ درس خارج یعنی خارج شدن از روش مرسوم علم آموزی و کنار گذاشتن کتاب و یاری جستن از آموزههای پیشین و گشت و گذار در قرآن و حدیث و آغاز جهد و جهاد و اجتهاد. در این دوره که محدودیت زمانی ندارد، استاد بر کرسی تدریس تکیه میزند و یافتهها و نظرات خود را با دلیل و مدرک و استدلال میگوید و دیگر فتاوی را مورد نقد و بررسی قرار میدهد و هر یک از شاگردان را بسته به استعداد و وسع و توانش، در مدتی کوتاه یا بس طولانی، به درجهی اجتهاد نائل میگرداند و تقلید را بر او حرام میسازد.
پوشیدن لباس روحانیت نیز اختیاری است و از اواخر دورهی دوم آغاز میشود و هر جزء آن معنایی دارد: اول عمامه که به گفتهی پیامبر، تاج ملائک است و نشان معنویت؛ دوم قبا که اولیائی تحت قبائی. سوم عبا که ستر عیوب است و نشانهی عصمت. چهارم نعلین که فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. پس هر تکهاش نمادی از دنیا و عقبا است و حاکی از آن که دارندهی این لباس، هم دنیا دارد و هم آخرت. خوشا آنان که از هر دو رستند و به حق پیوستند.
شهریور 1387
سیدمحمدمهدی شهرستانی